گاز
قصه این روزها
داستانی از تبار نور و گرما
که میسوزد
که میسوزد
که میسوزد
قصه خون زمین که در رگ های ایران جاری است
از بالا بلندترین نقطه در گیلان
تا چابهار و خنج
می کاوند و می کاوند؛ از دریای پارس تا دل کوهها تا دشت ها و بیابان ها
تا برسد به اردبیل سرد. تا تهران (12) میلیونی. تا کمترین جمعیت های روستائی و گاز همچنان می سوزد و گاز سوزانده می شود
بی آنکه بدانیم و بپرسیم
بدانیم و بپرسیم که این گنج به رنج به دست آمده چگونه به دست می آید و چگونه مصرف و چرا به هدر می رود
بی آنکه بدانیم چه جان ها ؛ چه رنج ها و چه چشمها گاز را تا شعله های خانه و مغازه و کارخانه همراهی
 می کنند.
و این؛ داستان سفر گاز است
گاز داستانی به اندازۀ تاریخ دارد؛ از روزی که آتش بوده تا اکنون
طراحی سایت توسط دودکو